غم زده
غم زده
غریب اشنا....(4)
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,  توسط سوزان

تااینکه بعدازدوماه که خیلی بهش عادت کرده بودم واونم به گفته خودش خیلی دوستم داشت وتصمیمش برای ازدواج بود تصمیم گرفتم به مامانم بگم که قضیه چیه این موضوع رو باامیرهم درمیان گذاشتم بهم گفت مطمئنی میخوای بگی؟نمیترسی؟گفتم برای باراخر بگو واقعا دوستم داری؟تاتهش باهام میمونی؟گفت اره دوستت دارم وتااخرش باهاتم گفتم باشه پس میگم به مامانم.....خلاصه اونشب که بامامانم تنها بودیم بادست وپای لرزون کنارش نشستم یه نفس عمیق کشیدم ودهنمو باز کردمو گفتم مامان چندروزقبل استادطراحی مون میگفت چقدرباماماناتون صمیمی هستین؟منم یکم فکرکردم دیدم اصلاباهات راحت نیستم ولی مامان جون میخوام مثل بقیه بچه ها بامامانم صمیمی باشم مامانم برگشت بهم گفت خب صمیمی باش منم مثل بقیه مادرها ارزو دارم بچم حرفاشو بهم بگه....حالاحرفتوبگو.....باصدای لرزون گفتم مامان اگه ادم یکی رودوست داشته باشه اشکالی داره؟......هیجان تمام وجودموگرفته بودوتب سردی روی پیشونیم نشسته بود....مادرم کمی مکث کردوگفت نه عشق وعاشقی مخصوص دختر.پسرهاست دیگه.......خب حالاکسی رودوست داری؟.....

گفتم اره مامان الان دوماهه که بایه پسرمیحرفم و....همینطورکه ماجراروبراش تعریف میکردم بغضم ترکیدوبااشکام به مامانم میفهموندم که دوستش دارم.......مامانم گفت باشه فقط همین بود؟گفتم اره.......فردای اونروز امیر بامادرم حرفیدوگفت که دوستم داره مامانم بهش جواب داد فعلاکه هردوتاتون بچه این درستونوبخونین وازاین حرفا......خلاصه

دوسه روز مامانم چیزی نگفت ولی...........یه روز صبح که بیدار شدم ورفتم گلاب به روتون........باهاش بحرفم وبعدبرم مدرسه مامان پشت در گلاب به روتون بودو حرفامونومیشنید منم زیاد موندم تو حدود 20 دقیقه وقتی اومدم بیرون مامان عصبی شدگفت دیگه شورشودراوردی توراه مدرسه سوال پیچم میکردو بهم میگفت سرصبح چی میگی بهش  داداشتم بهت شک کرده به من میگه مامان این میره گلاب به روتون باکسی میحرفه اخ که وقتی مامان ایناروبهم میگفت داشتم اب میشدم ازخجالت ....گفت دیگه حق نداری باهاش بحرفی وجای گوشیمو پرسید فهمیدم که قراره بی گوشی بشم و......جاشوگفتم وقتی رسیدم مدرسه ماجرارو به دوستام گفتم همشون چه اهی میکشیدن میگفتن خدارحمتت کنه وقتی به یکی ازدوستام گفتم که به امیر بزنگه وبگه که این اتفاق افتاده به چشام نگاه کردوگفت نمیتونه یکی ازدوستام که زیادباهاش صمیمی نبودم وقتی حال وروزم رودید ووقتی که همه بهم پشت کرده بودن گفت میخوای من بهش بگم ؟حیرت زده شده بودم باهاش حرف زدموپرسیدم مطمئنی جواب داد  اره اگه توراضی باشی بهش میزنگم.....اونروزم شده بوداشک وهق هق کردن فرداش باعجله رفتم مدرسه وپرسیدم چی شد؟جواب داد: بهش گفتم واونم خیلی ناراحت شدولی گفت منتظرت میمونه وگفت هرموقع تونستی بهش بزنگی.حدودیه ماه از اون ماجراگذشت ومن هرموقع میتونستم بهش میزنگیدم چهاروپنج شنبه هارو باگوشی دوستم میزنگیدم امیرتوی این روزهای انتظارچندباری بهم گفته بودکه میخوادیه گوشی برام بخره ولی من چون میترسیدم قبول نمیکردم تااینکه قرارشدبریم مسافرت وامیر به اجباربرام گوشی خرید باترسی که داشتم قبول کردم.....بهتون گفته بودم که شیطونی زیاد میکردم مخصوصا باگوشی باگوشی که امیر برام خریده بود یه روز که از دستش ناراحت شده بودم به یه پسرکه اسمش علی بود زنگیدم  میدونستم ازم کوچیکتره وبهش گفته بودم که میخوام داداش صداش کنم پسرخوبی بود تااینکه به امیرگفتم یه داداش پیدا کردم اونم عصبی شد وگفت هرکسی ازراه برسه داداش ادم نمیشه واین حرفابعدش قطع کرد هرچی زنگیدم ج نداد خیلی نگران بودم  اخه گفته بود خودشومیکشه به دوستم گفتم اون بزنگه اخه اون امیروداداش صدامیزد خلاصه زنگیده بودو راضیش کرده بودش که بره دکتر هرروز توی کلاس گریه میکردم طوری شده بود که دوستام ازم فاصله گرفته بودن....خیلی عوض شده بودم دختری که خنده ازلبش نمی افتاد حالا هرروزش شده بود گریه دوروز بعد امیراومده بود جلوی مدرسه م دستش باندپیچی شده بود ولی ازلای باند دستش خون بیرون زده بود......توی تاکسی که باهم نشسته بودیم  دستشو گرفتم توی دستم وبهش گفتم ببخش  من خیلی بدبودم اشک ازچشمام جاری شد اونم وقتی اشکامو دید گریه کردو بهم گفت بخدا دوستت دارم خلاصه که گفتم دیگه نمی زنگم به علی علی هرچقدربهم اس داد جوابشو ندادم می گفت ابجی حداقل بگو چراج نمیدی؟به امیرگفتم وباهاش حرفیدوماجراروبهش گفت.علی وقتی ماجراروفهمیده بوداس داد ابجی خیلی دلم برات تنگ میشه ولی فراموشت نمی کنم وخداحافظی کرده بود...درسته من ازش خداحافظی نکردم ولی مطمئنم یه روزی میبینمش..........اخرین روز مدرسه هاکه امیرگفت نمیری مدرسه وامروزبایدباهم باشیم درسته میترسیدم ولی قبول کردم باورتون نمیشه اونروزازساعت هفت صبح تا2بعدازظهرباهم بودیم حالاواسه صبحونه هم  کباب خورده بودیم به یادموندنی ترین روز زندگیم بود اون روز......روزهام سپری میشد وعیدازراه رسیده بود سومین روز عیدبود که داداشم گوشیرودید البته چراغ دکمه هاشو خلاص یه جور ماست مالیش کردم وگفتم که گوشی مامانه بعدش ماجرای گوشیروهم به مامان گفتم........ مامان گفت بعدتعطیلات پس بده من گوشیتو میدم به خودت...امیرهم گفته بود گوشیتونگیرازش اخه دوس نداشت اون سیمکارتو بندازم اخه اون شماره  تقریبا دست همه بود.....یه روزیه شماره ی نااشنا زنگیدو منم شیطون قولم زدجوابشو دادم چشمتون روز بدنبینه  اون  غریبه که میزنگید خودامیر بود داشت امتحانم می کرد منم ازخدابیخبر سر زود قضاوت کردن امیرتوی بددردسری افتادم امیر اونشب رگشو زد  ومن ازش خبری نداشتم تااینکه فرداش زنگید سراسیمه گوشیرو جواب دادم و گفتم امیرم کجایی؟ چی شده؟ اما یه صدای غریب شنیدم که میگفت امیرحالش خوب نیست تو بیمارستانه من دوستش سعید هستم وقتی میاوردمش بیمارستان اسم شمارو میگفت ونگرانتون بود......بعدازشنیدن این حرف گوشیروقطع کردمورفتم حموم و.................ادامه داره منتظرباشین.... 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





_________________________________________________________________________________
     
 
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو
مطالب قبلی
     وای بحال دگران......
ولنتاین
غریب اشنا(8)
باور..
پرواز....
تولد...
تولد...
جواب بده............
ilove you
khoshgeleh???
اين اوليش.....
راهي كه كارميكرد..........
خيالت راحت....
عبور.......
رسم زندگي...
حسرت......
نویسنده
لینک ها
عشق
"جديدترين عكس بازيگران و خوانندگان"
باشگاه فرهنگی ورزشی صنعت مس کرمان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غم زده و آدرس gorub.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینکها
امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1



شروع کد تغییر شکل موس -->